برای کودکم

سیندرلا

چشم زمردی من می خوام برات بگم که چرا این روز ها کمتر واست می نویسم ، دلیلش بر می گرده به یه داستان قدیمی به اسم " سیندرلا " ، عزیزکم لابد تا زمانی که بتونی این نوشته ها رو بخونی بارها و بارها داستان سیندرلا رو شنیدی اما این بار هم این داستان رو بشنو : سیندرلا روز ها رو کار می کرد ، سخت کار می کرد اما یک روز فرشته مهربون کمکش کرد که به بهمونی بره ، کمکش کرد که شاد باشه و از زندگی روز مره اش جدا بشه ، اما گلکم به قول روباه شازده کوچولو " همیشه یه پای بساط لنگه " آره نازکم از اونجایی که همیشه نقص و کمبود همراه خوشبختی ما آدم هاست ، جادوی پری مهربون فقط تا نیمه شب دوام میاورد ، بعد از ساعت 12 سیندرلا همون دختر خدمتکار با لباس های فرسوده بود ...
28 مرداد 1392

ترس

نازنینم چند روزیه که بد جور برآشفته ام . مساله من راه حلی نداره گلکم . باید صورت مساله رو پاک کنم . اما چشم زمردی من ، چطوری از تو بگذرم عزیزم؟ آخه چطوری بگذرم ؟ از همه چیز میشه گذشت اما نه از دیدن لبخند تو ، از بوییدنت ، از لمس کردنت ، آخه مامان از چی بگذرم ؟  
21 مرداد 1392

آرزوی ما

آره نازک من این آرزوی خیلی از زن هاست و خیلی از بچه ها . اما اینجا دنیای ما دنیای آرزوها نیست دنیای واقعیت هاست. کوچولوی نازنین هفته جهانی تغذیه با شیر مادرِ و زن های زیادی مثل من آرزوی شیزینی این لحظه رو دارند در حالیکه عده ای نعمت های زندگیشون رو نمی بینند و یا فکر می کنند که زحمته . چشم زمردی من ، مامان این پست رو ادیت کرد چون یک مادر به من پیام داد و گفت این عکس غیر اخلاقی رو بردارم . عزیزکم خیلی دلم لرزید ، ترسیدم که تو رو توی این جامعه بیارم . چطور یک نفر که مادر هم هست می تونه این همه زیبایی پاکی و تقدس رو نبینه و حتی برعکس ببینه! ماه تمامم ، شاید نیومدنت همه لطف خداست ، شاید این یک پیام برای مامان از طرف خدا ، شاید خدا نمی خواد...
17 مرداد 1392

انتهای این راه بن بست نیست

نازنینم می دونی چرا مامان چند روزی باهات حرف نزده؟ عزیزکم گاهی اوقات بعضی اتفاقات اینقدر آدم رو شکه می کنند که توان گلایه کردن ، درد و دل کردن و حتی حرف ساده زدن رو از آدم می گیرند . نازکٍ من، این تابستون برای من فصل غریبی بود . تمام سال روز و شب انتظار این تابستون رو می کشیدم . فکر می کردم که گرمای این فصل سردی دوری ها رو جبران می کنه . عزیزم بی تاب این گرما بودم . از اوایل خرداد شروع کردم به برنامه ریزی ، لباس های روز پیوند ، لباس های ماه عسل ، کفش های پاشنه بلندی که فاصله قدیمون رو جبران کنه ، مرخصی 2 ماهه ، رژیم لاغری ، کوتاه کردن موها به سلیقه اون، یاد گرفتن دو تا زبان جدید و صدها کار کوچیک که تمام زندگی من رو پر کرده بود . عزیزم ...
14 مرداد 1392

بهانه

نازنینم پست قبلی رو وقتی نوشتم که برای نوشتن این مطلب دچار تردید شدم ، ترسیدم، کوچولوی من از اینکه ذهنت رو با خیال عشق اسطوره ای آلوده کنم و تو رو از دنیای واقعیت ها دور . اما وقتی مامان حس کرد که چیزی با تمام وجود فهمیده پس تردید رو کنار گذاشت ماهکم مامان این رو با تمام وجود فهمید که " عشق هیچ بهانه ای رو نمی پذیره". ..   ماجرا این طوری شروع شد : چند شب پیش مهمان هایی از غرب داشتم ، مسیحی مسلک و نا آشنا به رسوم شرقی ، توی گرمترین ماه سال ، وقتی همزمانی با ماه رمضان و گرمایی بی سابقه ، روز ها رو به شدت طاقت فرسا کرده . می دونستم که تمام روز رو برای بازدید تو هوای آزاد و پیاده روی زیاد گذرونده اند. موقع صرف شام ازشون پرسیدم : ر...
9 مرداد 1392

تردید

زیبای چشم زمردی من هر بار که دلنوشته هام رو توی وبلاگ تو اضافه می کنم تردید بزرگی جلو راهم می شینه ، همش میگه "تو ممکنه خیلی اشتباه کنی ، مگه بار ها اشتباه نکردی ؟ تو هنوز به اندازه کافی رشد نکردی ؟ چرا با نوشته هات ذهن پاک و از همه جا بی خبر کودکی که روزی زاده خواهد شد رو آلوده می کنی؟ " چرا نوشته هات رو اینجا می نویسی؟ چرا مخاطب تو روح پاک و آیینه غبار ندیده یک کودکه؟ شاید که خیلی اشتباه کنی شاید... اما نازنین من باید بدونی که انسان با اشتباه زاده میشه و این اشتباه ها زندگی رو می سازند حتی اگه به نظر برسه به جای ساختن دارن خرابش می کنن . پس بدون مامان اگه تصمیم گرفته با تو تمام احساسش رو شریک بشه ، پا به خطر بزرگی گذاشته وقتی می دو...
9 مرداد 1392

از غربی ترین سرزمین شرقی

زیبای دردانه من امروز دوست دارم بهت بگم دخترم ، نمی دونم چرا ماهم اما همیشه تو رو دختری با چشم های زمردی دیدم . ماه تمام من ، این تصویر رو مامانت کشیده از روی تصویر یک دختر چشم زمردی ، دختری از غرب خاورمیانه ی پر آشوب و زیبا ، از سرزمین آشور دخترم ، مامان عاشق این عکسٍ، این چشم ها همیشه مامان رو یاد چشم های تو می اندازه ، این چشم ها همیشه قلب مامان رو از سینه بیرون می کنه ،     عزیز خواستنی من،  دردی که تو این چشم هاست ، بی پناهی ، غم و ترس تنها نوای آشنای قلبم نیست ، این چشم ها خاطره یک عشق اند ، اولین عشق و شاید ........ شاید آخرین ، ماه من، شاید آخرین دخترک ناز من، تمام دخترکها و  پسرکهای بی پناه این سر...
5 مرداد 1392

بودن یا نبودن ، مسأله این ...ست !

ماه تمامم امروز مرگ رو در لحظه ای دیدم . هیچ وقت خودم روچنین ناتوان ندیده بودم . موقع عبور از خیابون بودم ؛ دوچرخه سواری از مسیر منحرف شد ماشینی یرای جلوگیری از تصادف مسیرش رو به سمت من منحرف کرد سعی کردم به سرعت از جلوش رد بشم اما سر ماشین دوباره به سمتم چرخید . طوری که خیال کردم با نیت قبلی و به قصد زیر گرفتن من جلو میاد نمی دونم چی تو ذهنم گذشت که من رو ایم چنین بی خیال سر جا نگه داشت . شاید ترس شاید هم شک شدن از دیدن اون لحظه . چیزی که یادمه نا امیدی بود ، تسلیم شدن و چند صدم ثانیه که توی دهنم بیشتر از چند دقیقه به نظر میاد . چشم هام باز بود اما گویا چیزی نمیدیدم مگر شتاب چرخ ها و سپر ماشین که با تمام نیرو به سمتم میومدند. .... و...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای کودکم می باشد